بسیجتصویرخاطرهزندگی نامهشهدای روستاشهدای فردوسشهدای معلموصیت نامه

شهید غلامرضا پسندى برون

غلامرضا پسندی 

غلامرضا پسندی برون
غلامرضا پسندی برون

نام پدر: محمدحسین

تاریخ تولد: ۱۳۳۴/۱۰/۱۵

محل تولد: فردوس

تاریخ شهادت: ۱۳۶۶/۲/۲۷

محل شهادت: بانه

محل دفن: فردوس

یگان اعزام کننده: بسیج


زندگی نامه معلم شهید غلامرضا پسندی

بسم الله الرحمن الرحیم

وقتی از شب یکشنبه سال ۱۳۳۵ حدود ساعت ده ،‌ صلوات اهل خانه دستهای پدر را به ناگاه به آسمان برد و آهنگ شکر را با آهی عمیق و خوشحالی و سرور توأم ساخت و به قامت بلند ایستاد و خستگی طول روز و دیر وقتی شب را از یاد برد . حالا پدر پنجمین امامت خدا را نیز که پسر بود در خانه‌ی ساده و بی تکلف خود ، می‌پذیرفت و با اولین گام در مسیر زندگی دنیای او را که حقوق فرزند بر پدر است همچون دیگر فرزندان ، نام نیکو بر او بگذارد و این بود که نام او را غلامرضا گذاشتند غلامرضا مدت زمان کودکی را قبل از دبستان به بازیهای کودکانه گذراند ولی هیچ گاه در بازیها ، بیهوده انرژی بهدر نمی‌داد و سعس می‌کرد علیه رغم سن کم به بررسی وسایل خانه و بازیهای رقابتی سازنده با دیگر بچه‌ها طی کرده و در کارهای خانه به مادر و در مغازه به پدر با دستهای کوچکش کمک خود را که عبادت از قبول کارهای بالاتر از تحمل کودکانه‌اش بود ، ارائه می‌داد در این سن از کارهای سخت گریزان نبود و گویا کارهای دنیا را برای سختی آن می‌پذیرفت و محیط کار را برای خود لذت بخش می‌کرد مراحل اولیه زندگی را به این صورت پشت سر گذاشت و هیچگاه از احوالات پدر و مادر چه در انجام کارهای روزمره و چه در نماز و مسجد و دعا غافل نبود و با نگاهای کنجکاو از آنها اثر می‌پذیرفت . اولین روزهای دبستان را در سال ۴۱ در روستای برون آغاز کرد او که هر روز بعد از کلاس از مغازه پدر خبر می‌گرفت و کمک می‌کرد گویا درس و کار را برای خود که سر نوشتی دشوار و حوادث فراوان در پیش دارد الهام یافته بود که باید در کنار هم به آنها بپردازد ،در دوران دبستان هر حرکات معلم برایش عبرت انگیز بود .

در ۱۱ سالگی و در شدت نیاز به عاطفه و مهربانی ، دست نوازش پدر را از سر خود کوتاه دید و لحن آمرانه‌ی او را خاموش کرد . پدر با بیماری شدیدی دار فانی را وداع گفت . غلامرضا اینک اولین فراز رنجها را باید باکمک دیگر برادران و سرپرستی مادر و خصوصاً‌برادر بزرگتر خود تحمل کند تا مراحل بعدی زندگی را که دشوار تر از اینها خواهد بود  بتواند در کوره سختی‌های این دوران ،‌طی نماید . او دوران سخت یتیمی ، و درگیر شدن مستقیم با امر معاش ،‌لمس کردن مشکلات پدر مرحوم در مسیر زندگی و داشتن عائله زیادی خانواده سختیها و دردهای نا گفتنی فراوان است که روح بزرگ و صبر زینب وار مادر در دریای تحملش که به برکت اعتقاد به اسلام بود شعله‌ی عضیمی یافته است هرگز اجازه‌ی بیان آنها را نداده و از اظهار رنجهای تربیت فرزندان که بسیار گران و طاقت فرسا بوده است به سبب اجری که در پیشگاه معبودش داشته است گریزان بود و لب به سخن نگشوده است .

او در سال ۱۳۶۰ و پس از ازدواج به بخش سرایان انتقال و در شغل معلمی ، ایفای رسالت نمود . او که نیاز جوانان را بخوبی درک می‌کرد چهرهای خوب و اخلاقی دانش آموزان را بخود جلب و برای تربیت آنها در مجموعه‌ی تدریس در کلاسها و یا ارتباطات اجتماعی مایه می‌گذاشت و آنها را به زندگی با عزت و پشتکار ترغیب می‌کرد و معیار می‌داد او هیچ گاه از نارسائی های مختلف دانش آموزان و دردهای اجتماعی گذرا نمی‌گذشت و سعی می‌کرد به موقع به آنها رسیدگی و قاطعانه پیگیری نماید . توجه خاص او به افراد نیازمند از ویژگیهای بازرسی است که به طبع شخصیت ساخته‌ شده‌اش در خانوده‌ای مذهبی و در زندگی پر رنج گذاشته به ثمر نشسته بود اینجا که در سال ۱۳۶۴ پس از طی مراحل تقوا در ابعاد فرهنگ – سیاسی و اجتماعی ، لیاقت خویش را برای احراز خدمتگذاری به مردم و صداقت در سرمایه گذاری آنها روی بنیانهای انقلاب که یکی از مظاهر آن قبول مسئولیت در امور سیاسی و اجرائی بود به پیشنهاد مسئولین شهرستان ، برای توفیق بیشتر در عرصه‌های مختلف و در شرایط حساس جنگ تحمیلی به عنوان بخشدار سرایان اانتخاب و علیه‌رغم مشکلات فروانی که در این راه با آن مواجه بود به شایستگی تلاش نمود .

در امور مربوط به جنگ و اعزامها و جذب نیرو آنچنان پشتکار داشت و حضور خود را در میادین نبرد آنقدر لازم می‌دانست که ترجیهاً و علیه‌رغم مخالفت مسئولین برای اعزام وی بعلت امور بخشداری ، در اعزامهای فراوان با دیگر رزمندگان عازم جبهه می‌شد او در عمر کوتاه خود برکتهای فراوانی بعنوان سنت حسنه بجا گذاشت او عاشق اسلام و تداوم جنگ تاپیروزی نهائی بود و در ۶ بار توفیق اعزام به جبهه موفق به خدمت در سنگرهای مختلف امداد گری و رزمندگی شده و آخرین بارها که در مورخ ۱۳/۱/۶۶ به تیپ ۶۱ محرم گردان کاتیوشا در منطقه عملیاتی کربلای ۱۰ در بانه وارد شده بود خدمات شایان توجهی ارائه نمود او عجیب به کردستان عشق می‌ورزید و حتی در یکی از مکاتباتش با تکیه بر جمله‌ای از شهید آیت الله دستغیب که ((زیر آسمان کبود خدمتی بالاتر از خدمت در کردستان نیست )) از خدا خواسته بود که برای جوابگوئی به شهداء کردستان ، توفیق شهادت را در آن سرزمین به او عطا نماید .

مولود دنیا رو به سوی خدا : در آستانه شب ۱۹ رمضان عزیز گرانقدر و فداکار شهید غلامرضا پسندی به آرزوی خود در کردستان نائل شد و در ساعت ۱۰ صبح روز ۲۷/۲/۶۶ مطابق با ۱۸ رمضان در حالی که هنوز وجودش در کنار همزمانش و خدمتگذاران به جمهوری اسلامی ضروری بود در حال تردد در مناطق عملیاتی با اصابت گلوله توپ دشمن با زهر خصم      شهادت رسید .

                                                                         ((والسلام))

از وصیت نامه شهید  غلامرضا پسندى برون

ایـن پیام مـــرا به افرادیکه مانند نوعروسان حجله نشین که براى هر کارى به دایه نیاز دارند و مشکلات کوچـــک ، بسیار بـــر دلهــــایشان هـــــراس مى اندازد ، برسان کـــه امـــروز اسلام احتیاج بــه ایثار دارد . امیدوارم که خداوند دلهاى تمام مسلمین را براى مبارزه در راه اسـلام قـــــرص و مستحکم سازد .

( روحش شاد و راهش پر رهرو باد ) ‎


درایتی کم نظیراز شهید غلامرضا پسندی

شب دوم  عملیات بدر بود حدود ۶۰۰نفر اسیر عراقی در جزیره مجنون در اختیارچند نفر از برادران رزمنده  از جمله شهید غلامرضا پسندی بود تا فردا آنها رابرای تخلیه به پشت جبهه اعزام کنند. نیمه های شب شهید پسندی اسیران را به خط کرده و دربیابان آنهارا می چرخاند. یکی از برادران به شهید پسندی می گوید:  برادر! این نیمه شب اینها را کجا می بری ؟  و وی پاسخ می دهد : اینها را می برم «شوچر»(شب چره )!   و بعد ادامه می دهد که تعداد ما (نگهبانان اسرا) کم است و اسیران عراقی زیاد و ممکن است خیل عظیم اسرا فکر فرار به سرشان زده و برای ما مشکلات درست کنند . اینهارا در صحرا می چرخانم تا خسته شوند و فردا صبح از شدت خستگی و بی خوابی بیفتند و فکر فرار به سرشان نزند!

نقل از وبلاگ ایستگاه بهشت


تصاویر

اطلاعات بیشتر

مقالات مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین بررسی کنید
بستن
دکمه بازگشت به بالا