تصویرخاطرهزندگی نامهشهدای روستاشهدای سربازشهدای فردوسفیلم

شهید محمد حسین ناظری

برادر شهید غلامحسین ناظری

محمدحسین ناظری

محمد حسین ناظری
محمد حسین ناظری

نام پدر: حسنعلی

تاریخ تولد: ۱۳۴۴/۱/۴

محل تولد: خانیک

تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۱۱/۱۶

محل شهادت: مریوان

محل دفن: خانیک

یگان اعزام کننده: مشمول کربلای ۵



فیلم

زندگینامه

بسم رب الشهداء و الصدیقین

شهیدان زندگان جاودان‌اند                  قلوب پاک تاریخ جهانند

شهید محمدحسین ناظری در روستای خانیک از توابع شهرستان فردوس در خانواده‌ای مذهبی ، زحمت‌کش  و دوستدار ائمه اطهار علیهم‌السلام در چهارمین روز از فروردین ماه سال ۱۳۴۴ چشم به جهان گشود  تحصیلات دوران ابتدایی را در دبستان حافظ خانیک گذراند و سپس برای سپری نمودن دوران راهنمایی باوجود مشکلات زیادی که برای دانش آموزان روستایی در شهر وجود دارد عازم شهر فردوس گردید و دوران راهنمایی را در مدرسه سید جمال‌الدین اسدآبادی به پایان برد، و سپس با انتخاب رشته تجربی وارد دبیرستان طالقانی شد و بعد از سپری نمودن یک سال، تغییر رشته داد و رشته اقتصاد را انتخاب نمود و در سال دوم متوسطه یعنی سال ۱۳۶۱ با چند تن از دوستان خود عازم جبهه شد

 بعدازاینکه از منطقه برگشت با تلاش و کوشش زیاد توانست در سال دوم متوسطه قبول شود وی از نظر اخلاقی دارای خصوصیات بارزی بود ازجمله استعداد سرشار این شهید و اینکه کارها را در اسرع وقت و به نحو احسن فرا می‌گرفت و به انجام می‌رساند، دیگر خصوصیت وی همت و غیرت و پشتکار نامبرده بود و به گونه ای که چشم به دست دیگران حتی پدر و مادر خود نداشت و بعد از خدا متکی ‌به‌خود بود و در خانواده و بین دوستان الگو و نمونه بود و دلش می‌خواست هر کاری به‌وقت خود و در جای خود به نحوی شایسته انجام گیرد. شجاعت نامبرده زبانزد خاص و عام بود و هیچ‌وقت زیر بار حرف غیر حق نمی‌رفت و به‌شدت از حق طرفداری می‌نمود، ایشان بالاخره باتحمل مصائب و مشکلات زیاد توانست دوران متوسطه را به پایان ببرد، و چون علاقه وافری  جهت خدمت در لشکر اسلام داشت برای دانشکده افسری شرکت کرد و قبول شد، ولی به علت آثار سوختگی که از سن ۴ سالگی در بدن مبارکش بود (در سن ۴ سالگی بر اثر ریختن آب جوش روی دست‌ها و پشت این عزیز سوختگی ایجاد شد که براثر معالجات بهبود یافت و تنها آثار از سوختگی بر دست مبارکش باقی‌مانده بود.) رد شد و با ناامید شدن از قبولی در دانشکده افسری شتاب زیادی جهت رفتن به خدمت سربازی داشت و به همین منظور برای گذراندن خدمت سربازی خود را معرفی و از طرف سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به‌عنوان مشمول دوران آموزشی را در تهران گذراند و هنگام تقسیم محل خدمت ایشان در کردستان تعین شد و برای مقابله با کومله و دموکرات عازم منطقه مذکور گردید و در طی این مدت گاه‌گاهی با گرفتن مرخصی به ده می‌آمد و با خانواده‌اش دیدار و در کارهای کشاورزی و دامداری مددکار آنان می‌شد تا اینکه باتحمل آب‌وهوای سرد و طاقت‌فرسای کردستان ۲۵ ماه از مأموریت خود را به اتمام رسانید و از آنجایی ‌که یک ماه به خدمت سربازی اضافه گردیده بود گویا به ایشان الهام شده بود که می‌خواهد شهد شهادت را بنوشد و به همین خاطر برای دیدار از خانواده خود به زادگاهش آمد و این بار نسبت به‌ دفعات قبل واقعاً قلبش دگرگون گشته و از چهره‌اش آشکار بود  ، بالاخره بعد از اتمام ۱۵ روز مرخصی در تاریخ ۱/۱۱/۱۳۶۵ به مشهد رفت و پس از دو روز اقامت در آنجا و زیارت مرقد مطهر حضرت امام رضا (ع) عازم منطقه جنگی شد و بعد از مدتی پیکار در حالی  بیش از ۲۰ روز به پایان مأموریتش نمانده بود در روز پنج‌شنبه مورخ ۱۶/۱۱/۱۳۶۵ توسط ایادی شیطانی و خصم زبون هدف قرارگرفته و گمشده روحش را یافت و به‌سوی معشوقش پر کشید

روحش شاد و راهش پر رهرو باد

قسمتی از خاطرات شهید

او در این مدت خاطراتی نوشته که حاکی از عشق سرشار او به الله و امام زمان است، و بیانگر عشقی است که از فطرت پاکش نشأت‌گرفته و بعد از پیروزی انقلاب تشدید یافته بود (قسمتی کمی از خاطراتی را که در دوران سه‌ماهه اقامت خود در جبهه نوشته، عیناً همان مطالب را می‌نویسم. “بسم‌الله الرحمن الرحیم من خاطرات خود را با سلامی گرم از میان دود و آتش و خمپاره، سلامی به گرم از میان غرش توپ و تانک و خمپاره‌ها، سلامی گرم و پرمحبت از میان قلب‌های پاک و صاف‌وصادق و سلامی خالصانه بر مردم همیشه درصحنه و مردم همیشه بیدار و خنثی‌کننده نیرنگ منافقین و کفار شروع می‌کنم. روزی دشمن با خود نقشه کشیده بود که منطقه و سنگرهای ما را با خاک یکسان کند ولی او کور خوانده بود. نمی‌دانست که امام زمان فرمانده ماست و حق همیشه پیروز است و آن‌قدر گلوله به‌طرف ما شلیک کرد که گویی باران می‌بارد و خدا شاهد است هر دقیقه یا نیم دقیقه یک گلوله پهلوی سنگر ما فرودمی آید و تیربارهایش به‌شدت کار می‌کردند، ما در داخل سنگر شروع به دعا خواندن کردیم، همچنان که نشسته بودیم یا مهدی یا مهدی می‌کردیم، آتش تا مدت یک ساعت همچنان ادامه داشت با خودمان می‌گفتیم از زیر این آتش زیاد؛ سالم بیرون نمی‌آییم طوری که گوش‌هایمان براثر صدا مهیب انفجار درد گرفته بود. ولی چون خداوند نگهدار است هیچ آسیبی به ما و دوستان ما وارد نشد بعد از چند روز دیگران طور که معلوم بود ستون پنجم گرای سنگرهای تپه ما را به دشمن داده بود، یا اینکه خودشان می‌دانستند

این بار نیز دشمن روی سنگر ما آتش زیادی ریخت آسیبی به ما نرسید و از اینجا معلوم می‌شد که امام زمان با ماست و امام زمان بود که نمی‌گذاشت خمپاره‌ها روی سنگر ما بیفتد، تمام آن‌ها از گرای خود منحرف می‌شد یا اینکه عمل نمی‌کردند.”


تصویر

اطلاعات بیشتر

مقالات مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین بررسی کنید
بستن
دکمه بازگشت به بالا