شهید سیدغلامرضا علوی
نام: سیدغلامرضا
نام خانوادگی: علوی
نام پدر: سیدمهدی
تاریخ تولد: 1347-09-03
محل تولد: فردوس
تاریخ شهادت 1363-07-25 :
شهید سید غلامرضا علوی در سومین روز از آذر ماه سال ۱۳۴۷پا به عرصهی وجود نهاد و در خانوادهای مذهبی و سرشار از مهر و محبت در شهرستان بشرویه پرورش یافت.
دوران ابتدایی و راهنمایی را با موفقیت گذراند و اوقات فراغت نیز یار و همراه پدرش بوده و وی را در امر کشاورزی و دامداری یاری مینمود و به ورزش نیز علاقهی خاصی داشت.
در سالهای ابتدایی جنگ هر چند که در دورهی راهنمایی مشغول به تحصیل بود ولی لحظهای آرام و قرار نداشت و مدام به برادرش که در آن زمان در اسارت بود و به جبههی جنگ میاندیشید و میگفت که برای آزادی برادرم باید به جبهه بروم ولی هر بار که عزم جبهه میکرد با مخالفت مسئولین اعزام نیرو مواجه میشد تا جایی که ناچار میشود تا با دستکاری در مدارک شناسنامهاش سن خود را یک سال بزرگتر جلوه دهد.
او همزمان با درس خواندن در بسیج نیز مشغول فعالیت و نگهبانی بود.
مادر شهید در گفتگو با خبرنگار ایثار و شهادت پیام بشرویه ، با بیان خاطره ای از شهید بزرگوارش میگوید: یک روزکه شهید مشغول آوردن آب سرد از آب انبار بوده است دایی شهید در راه به او میرسند و میگوید آفرین دایی جان حتماً برای مادرت آب سرد میبری تا تشنه نباشدکه شهید در جواب میگوید: نه دایی جان این آبهای سرد را برای بچههای بسیج میبرم که مشغول نگهبانی هستند.
شهید علاقهی خاصی به ائمهی اطهار (ع) داشت و در مراسم عزاداری و ادعیه خوانی ،شرکت میکرد ،با قرآن مانوس بود تا جایی که سه جلد قرآن آغشته به خون در جیبهای او پس از شهادت وجود داشت
وی در حالی که بیش از ۱۹ بهار از عمرش نمیگذشت و دروس سال اول متوسطه را به پایان رسانده بود از طریق بسیج برای گذراندن دوره امدادگری عازم مشهد مقدس شد. پس از اتمام این دوره سه روز به مرخصی آمد و بعد به جبهههای نبرد شتافت و در تیپ امام صادق(ع) گردان جبار به عنوان امدادگر مشغول به خدمت شد.
اسارت برادر در او تحولی عجیب به وجود آورده بود آنگونه که میگفت من به جبهه میروم یا شهید میشوم و یا برادرم را آزاد میکنم او سه سال پس از اسارت برادرش در عملیات پیروزمندانه عاشورا بعد از ۵ ماه حضور مداوم در حالی که مشغول پانسمان یکی از برادران مجروح بود مورد اصابت ترکش قرار گرفت و در تاریخ ۲۵/۷/۶۳ در منطقه میمک لباس سرخ شهادت را برتن کرد و در کنار دیگر گلگون کفنان شهرمان به خاک سپرده شد.
او به شوق رضوان پای به میدان گذاشت و اندیشهای جز وصل یار در سر نداشت کسانی که با او آشنا بودند میگویند اوبسان دیگر شهدا از منزهترین و پاکترین انسانهای زمان ما بود و از عشق مرادی غیر از شهادت نداشت و نیز مصداق کسانی است که بعد از شتافتن به دیار باقی قدر و منزلتشان هویدا میشود.
در ادامه به فرازهایی از نامههای او به خانوادهاش اشاره می شود:
اودر نامهای به برادرش می نویسد:«اخوی دلم میخواست همسری داشتم وقتی همسر داشتم فرزند میداشتم همهشان پسر که همه را در راه خدا میدادم و در ادامه میگوید: خداوند به چنین خانوادههایی پاداش بدهد که فرزندانشان را برای نبرد با دشمن میفرستند خداوند صبر به این خانوادههای شهدا بدهد.
از شما اخوی محترم میخواهم که از خدا غافل نشوید همیشه بروید به مسجد خواهش میکنم این نصیحت را بپذیرید وهیچ گاه از خدا غافل نشوید. او در پاسخ به نامهی خانوادهاش که با توجه به بازگشایی مدارس از او میخواهند به بشرویه بیاید
مینویسد:«مادر جان در جبهه امام زمان(عج)را میبینم چطور دلم بخواهد به بشرویه بیایم، افسوس میخورم که چرا زودتر به جبهه نمیرفتم.»
درجبهه آمدم من،زیرا به گفت رهبر تا کربلا ستانم زین بعثی ستمگر
بر دشمنان بتازم همچون علی اکبر ایمان من سلاحم یارم دعای رهبر
آری شهدا روایان صادق حدیث ایثار در همهی اعصارند و تجسم تمامیت عشق در کالبد خاکی انسان به راستی یکی از سر فصلهای مهم تاریخ دفاع مقدس زندگینامه گلگونکفنان است که میبایست مانند فصول دیگر این حماسه نامه بزرگ وی بدین بازسازی وحفظ گردد،باشد که موجب شادی روح مطهر شهدا وامام شهدا گردد.
«والسلام علیکم ورحمته الله وبرکاته»
«روحش شاد و راهش پر رهرو باد»