تصویرخاطرهزندگی نامهشهدای فردوسشهدای معلمصوتفیلموصیت نامه

شهید یوسف قویم

یوسف قویم 

یوسف قویم
یوسف قویم

نام پدر: محمدحسن

تاریخ تولد: ۱۳۳۴/۱/۱۰

محل تولد: فردوس

تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۲۳

محل شهادت: شلمچه

محل دفن: فردوس

یگان اعزام کننده: بسیج کربلای ۵

توصیه های شهید قویم


فیلم

فیلم آخرین اعزام شهید

فیلمی از پیکر مطهر شهید


زندگینامه:


شهید یوسف قویم در سال ۱۳۳۴ در خانواده ای متدین و مذهبی در شهرستان فردوس دیده به جهان گشود درباره فداکاری و خیرخواهی پدرش مرحوم محمدحسن قویم ملقب به خطیب داستان ها نقل می کنند . یوسف همراه با پرورش جسم از پرورش روحی و معنوی این پدر روشن ضمیر بهره مند شد و اجزای وجودش ، مهر و عشق به خدا و حقیقت اهل بیت علیه السلام رشد یافت. دوران کودکی را پشت سر گذاشت پس از اتمام تحصیلات ابتدایی و متوسطه در دانشسرای مقدماتی قوچان به تحصیل ادامه داد پس از اتمام دوره دو ساله آنجا دوره نظام وظیفه خویش را بعنوان سپاهی دانش در روستای قجرخیل از توابع شهرستان ساری آغاز کرد و در آنجا برای اولین بار از نزدیک با ظلم ظالمان و رنج مظلومان برخورد کرد و آشنا شد. و کمر همت خویش را برای مبارزه با هر چه ظلم و ظالم و اهریمن صفتی بود بست. و با خوانین و عمال شاه در آن منطقه درافتاد و حتی تهدید به قتل شد . پس از اتمام این دوره دو ساله در آموزش و پرورش استخدام و در یکی از روستاهای محروم و دوردست شهرستان فردوس مشغول انجام وظیفه شد. در گوش و جان کودکان معصوم و محروم روستایی سرود عشق و آزادگی و ایمان را زمزمه کرد. سال سوم اقامت شهید در آن روستا مصادف شد با اوجگیری نهضت مردم مسلمان ایران . شهید یوسف قویم در آن روستا محور همه فعالیتهایی بود که در جهت روشنگری افکار و برانگیختن مردم بر ضد شاه صورت می گرفت . در ۲۷/۶/۱۳۵۸ ازدواج نمود که ثمره آن ۱ پسر و ۱ دختر می باشد.

در سال ۱۳۵۹ مأموریت یافت تا با کمک یکی دیگر از برادران ، نهضت سواد آموزی را در شهرستان فردوس بنیاد نهد . او در مدت چهار سال تلاش شبانه روزی توانست مشعل علم و معرفت را در شبستان تاریک دوردست ترین و محروم ترین روستاهای فردوس برافروزد . در سال ۱۳۶۳ در به راه اندازی و افتتاح و سازمان بخشی دفتر حزب جمهوری در فردوس بیشترین نقش را ایفا کرد و به عنوان یکی از اعضای شورای مرکزی گرمی بخش به همه حوزه های حزب و فعالیت های آن بود. در سال ۱۳۶۴ به سمت یکی از دو سرپرست شبانه روزی مرکز تربیت معلم شهید مفتح فردوس به تلاش همیشگی خویش ادامه داد و در مدت نزدیک به دو سالی که در آنجا بود شمعی شد که دانشجویان تشنه ی حقیقت پروانه وار پیرامونش حلقه زدند و برای شاید اولین بار از نزدیک شاهد تجسم همه ارزش های الهی و صفات متعالی بودند که در کتابها خوانده بودند. آنها این بار معلم و مرشد و رهنمایی می دیدند که خود سند اصالت خویش است. شهید یوسف قویم به آنها طعم ملکوتی ایثار ، تواضع ، عشق به قرآن و انسانیت ، بلندی طبع و آزادگی و مبارزه با ظلمت و تباهی را چشاند. شهید یوسف قویم از آگاهی های ژرف و همه جانبه از جهان بینی اسلامی بهره مند بود و این حاصل سالها مطالعه و جلسه و تحقیق او بود و با این همه بیش از هر چیز اهل عمل و اجتماع بود. او از خونی گرم و قلبی پر طپش و پرهیجان برخوردار بود. او هیچ وقت آرام و قرار نداشت و آسودگی را نمی شناخت. وخود و رضای خود را به تمامی در رضای معبود خویش گم کرده بود و بالاخره در عملیات غرورآفرین کربلای ۵ ،قهرمانی و پاکباختگی را سرلوحه خویش ساخته و لایق آن شد که روزنه ای برایش بسوی ملکوت گشوده گردد و او برای همیشه پای بر فرق این خاکیان نهد و هم نفس فرشتگان مقرب الهی شود. و سرانجام عروج ملکوتیش ، پرواز بلندش توا نست کالبدش را در هم شکند و مرغ روحش در جوار الطاف الهی آرام گیرد. و در ۲۳ دی ماه سال ۱۳۶۵توانست شربت شیرین شهادت را از دست مولای خود ابا عبدا… الحسین که نوشیدن یک جرعه از آن را فدای تمام زندگیش کرد بنوشد و به خیل شهدا بپیوندد

روحش شاد و راهش پر رهرو باد.


یوسف قویم

وصیت نامه

بِسمِ ‌اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم
اِنّا لله و اِنّا اِلَیهِ راجِعون
بعد از گواهی و اقرار به وحدانیت خدا و رسالت خاتم الانبیاء محمد (ص) و ولایت ائمه اطهار(ع)، برادران و خواهران همشهری! چون انگیزه هر مسلمان از دست زدن به کاری بزرگ که عکس¬العمل اجتماعی نیز دارد بهتر است برای دوست[ان] و آشنایان وی روشن باشد تا اگر با او هم عقیده هستند برای تنظیم برنامه زندگی خود تجربه¬ای هر چند تکراری در مقابل خود بیابند، لذا عقیده و برداشت اجمالی خود از هدف زندگی و انتخاب  را به اختصار توضیح می دهم، امید آنکه قبول افتد و در نظر آید و لااقل در بنای زندگی شهروندان محترم که با بنده ارتباطی داشتند اثری مثبت داشته باشد.
قبلا‌‌‌ً از همه اینگونه برادران و خواهران حلالیت می¬طلبم و اگر دینی بر من داشتند انتظار عفو و بخشش دارم و امّا بعد، اعتقاد قلبی من این بود که خدا برای این دنیا را مسخّر انسان ساخته و امکانات طبیعت را به او داده و هزاران نیروی بالا برنده را در اختیار او گذاشته تا با هدایت رسولان و عقل خود به جایی برسد که بجز خدا نداند.
از این همه آیات قرآن که مال و اولاد را برای آزمایش معرفی می‌کند در هر عملی و فکری حق و باطل مطرح می¬کند و راه می¬نمایاند و آخرالامر هم به او آزادی انتخاب عمل داده شده است و سنگ محک (عمل پیامبر و ائمه) برای ما مشخص شده است برداشت می¬شود که انسان باید در مقابل فرامین اسلامی و قرآنی که بوسیله معصومین و اولوالامر بیان می¬گردد مثل مرده در زیر دست غسّال تسلیم باشد و در زمان ما آنچه را امام امّت می¬فرماید مثل واجبات اسلام گوش دادن و عملش واجب است، چون ایشان را خدای نصرت داده و آنچه را علمای ما و امامان ما (رسول ما و قران) بیان کرده¬اند، پیاده می کند. اگر شناخت ما از اسلام در آن حد باشد که احتیاج به تقلید نداشته باشیم باز عقل حکم می¬کند چون زندگی انسان اجتماعی است و حکومتی بجز در صدر اسلام به این خوبی مشاهده نمی¬کنیم که اسلام حاکم بر جامعه ما باشد، اگر قدر ندانیم و تابع نباشیم و خدای نخواسته دستور رهبر اجرا نشود و یا به مقامی منصوب از سوی امام امت بی اعتنایی شود و یاران امام را تضعیف کنیم و بر علیه آنان زبان بگشاییم، مسلماً در مقابل اسلام که در حفظ آن از ظهورش تا کنون این قدر زحمتها کشیده شده مسئول خواهیم بود و … .
خداوند انسان را نیافریده که او جمع مال دنیا کند بلکه مال وسیله¬ای است برای رسیدن انسان به اطاعت از امر خدا و بیهوده نیز نیامده که از عمر و زندگی او سوال نشود. انسان برای عبادت آفریده شده و همه چیز دنیا حول این محور باید باشد.
هر کاری در اجتماع دارید، قانون و مسئولین را نخواهید برای پیشرفت کار خود، بلکه خود و کار خود را برای اسلام و انقلاب بخواهید تا عمل شما خدایی شود. همیشه از کسانی حمایت کنید که تعهد اسلامی بیشتری در آنها دیده¬اید. تجربیات تلخ و شیرین دوران انقلاب که هزارها اولیاء خدا نظیر آیت¬الله بهشتی بهایش محسوب می¬شود را از یاد نبرید. زندگی و کار دنیا تکرار است، افراد صحنه عوض می¬شوند. همچنان که الان همان طایفه¬ای که با حضرت علی (ع) در جنگ بودند با امام امّت و ایران اسلامی نیز در جنگ و ستیز هستند.
این آیه که می‌فرماید «جن و انس آفریده نشده‌اند مگر برای پرستش خدا» را مد نظر بگیرید تا تجارت ما و کشاورزی ما عبادت شود و معلم ما راه انبیاء برود و دانش‌آموز ما بجای خواندن خط، خط شناس بار بیاید و نماز ما معراج شود و خدا از مسجد ما و شرکت مومنین ما در نماز راضی شود. نماز اگر قبول شود عبادت اعتبار دارد و گرنه هیچ است. برادران و خواهران، نماز جماعت و جمعه برای همه مومنین است. واجبات خدا را درست و با اهمیت و به موقع انجام دهید. جلسات مذهبی عمومی و خصوصی را با حضور خود زینت دهید. مسائل سیاسی کشور را بفهمید که خنّاسان و شیاطین نمرده‌اند و

تا دنیا هست خواهند بود. امید آسایش دنیوی و فراغت خاطر را زیاد نداشته باشید که دنیا زندان مؤمن است. به ندای حسین زمان در هر مورد لبیک گویید که خیر و سعادت دنیا و آخرت در گرو آنست. در شناخت مسائل اسلامی کوشا باشید که انشاءالله عمل توأم با فهم نصیب گردد.

خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار
وَالسَّلام عَلَیکُم وَ رَحمَه اللهِ وَ بَرَکاتُه
یوسف قویم


خاطرات: نقل از سایت تاشهدا

خاطره اول
« شهید یوسف قویم یکی از بسیجیان دلاور جبهه های حق علیه باطل بود . با او همکار در تربیت معلم شهید مفتح بودم که چون جبهه ها نیاز به نیرو داشتند من به جبهه اعزام شدم و قرار شد که شهید قویم کارهای مرا هم انجام دهد ولی به علت نیاز شدید جبهه به نیروی شهید قویم هم بعد از مدتی به جبهه اعزام شد که در مسجد پادگان اندیمشک او را زیارت کردم . چون نام برده با توپ ۱۰۶ کار می کرد در کربلای ۴ به جبهه اعزام شده بود که پس از عملیات او را در خرمشهر دیدم که با چهره ای غبار آلود ولباسهای خون آلود به شستن لباسهایش مشغول بود و ظاهرأ از شهادت برادر خانمش شهید رضایی هم در کربلای ۴ خبر داشت و در نیمه های شب که همه خواب بودند به جارو کردن مسجد می پرداخت و بسیار نورانی در این اواخر شده بود که نشان از شهادت وی بود . متأسفانه بعدأ خبر شهادت او در کربلای ۵ به گوشمان رسید . پس از اتمام عملیات کربلای ۵ که به شهر فردوس برگشته بودم شما را در مرکز تربیت معلم که شهید قویم هم در آنجا سرپرست بود خوابیده بودیم که شهید به خوابم آمد از او پرسیدم که پس از شهادت چه به سرت آمد که شهید گفت : نمی توانم همه مسائل را بگویم بیا و ببین از خوبی ها و خوشی ها جنگ تا سال دیگر تمام خواهد شد و بعد افسوس خواهی خورد که طولی نکشید پس از یک سال هم جنگ تمام شد . »
راوی:  علی اصغر باوقار


خاطره دوم
همسر یوسف قویم در نامه ای که برایم از منطقه فرستاده بود یک خاطره ای را این گونه نقل کرده بود: عملیات شروع شده بود نیروهای صدامی هنوز مقاومت می کردند و جاده به صورت کامل پاکسازی نشده بود. ما در روی جاده مستقر بودیم و پیشروی می کردیم در همین حین متوجه ی صدای ناله ای از قسمت مقابل شدیم که در خواست کمک می کرد من که وسایل امدادگری همراهم بود از این طرف خاکریز به آن طرف خاکریز رفتم، دیدم یک نفر از ناحیه پشت زخمی شده است و تمام لباس هایش خونی بود. از او سئوال کردم برادر شما زخمی شده ای می توانستی به عقب برگردی و از معرکه ی جنگ و درگیری دور بشوی. این برادر مجروح با کمال رشادت گفت: من فرمانده ی گردان بودم اگر خودم را عقب می کشیدم روحیه ی سایر نیروها تضعیف می شد پس باید با این که زخمی بودم نیروهایم را هدایت می کردم، در حین هدایت نیروها به سمت جلو بی حس شده بودم به طوری که نمی توانستم خودم را تکان بدهم. من کارهای اولیه را روی زخمش انجام دادم و سپس ایشان را به پشت خط فرستادم.
راوی:  صدیقه رضایی زال


تصویر

اطلاعات بیشتر

مقالات مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین بررسی کنید
بستن
دکمه بازگشت به بالا