تصویرخاطرهزندگی نامهشهدای بشرویهشهدای معلموصیت نامه

شهید علی رفیعی

شهید علی رفیعی

  • نام پدر: حسین
  • تاریخ ولادت: ۱ اسفند ۱۳۴۰
  • تاریخ شهادت: ۱۱ تیر ۱۳۶۵
  • محل شهادت: قلاویزان
  • نوع شهادت: حوادث مربوط به جنگ تحمیلی
  • عملیات شهادت: کربلای۱

توصیه شهید رفیعی:مسولین به گفتار بسنده نکنند و به سخنان خود عمل کنند+تصویر همسر

شهید ، علی را مرد امر به معروف می داند وی گفت: او در مقابل رفتار غیرمنطقی و خلاف افراد،آنها را امر به معروف و نهی از منکر نموده و آنها را برادرانه توصیه می‌کرد و نسبت به اعمال خلاف اخلاق اسلامی حساس بود.او در هنگام عصبانیت خود را کنترل کرده سعه صدر از خود نشان می‌داد.

معلم شهید علی رفیعی دراولین روز اسفند سال ۱۳۴۰ در خانواده‌ای متدین و مذهبی در بشرویه متولد شد.

همسر شهید در گفتگو با خبرنگار فرهنگی پیام بشرویه در خصوص این شهید گرانقدر می گوید : از مادر مرحومشان شنیدم که پدرشان وقتی این فرزندش متولد شد به خاطر علاقه به حضرت علی(ع)او را علی نام گذاشتند.

خانواده در تربیت اخلاقی و مذهبی این کودک تلاش فراوان نمودند به طوری که از همان کودکی به نماز جماعت می‌رفت و در مراسم عزاداری شرکت  کرده و دوست ‌داشت که منبر برود.

همسر شهید خاطر نشان کرد: علی گاهی اوقات در مراسم عزاداری سرور شهیدان که در خانه‌های فامیل برگزار می‌شد روضه می‌خواند.پدر شهید هم این کار را خیلی دوست داشتند و نذرمی‌‌کردند که اگر به خوبی منبر برود به هیئتهای مذهبی هدیه‌‌ای بدهند.

در سه ماه تابستان در کوره‌های آجرپزی مشغول به کارمی‌شد و گاهی نیز در مغازه پدر کار می‌کرد.کار و تلاش توام با اخلاق اسلامی از او شخصیتی منسجم ساخته بود.

شهید به خانواده‌اش بسیار علاقه داشت و به خواهرانش توصیه می‌کرد که با پدر و مادر تندی نکنید و جلو والدین پاها را دراز نکنید ، حجاب خود را حفظ کنید، نماز را اول وقت اقامه کنید ،و آنان را به درس خواندن ، اخلاق و رفتارخوش توصیه کرده  وبه آنان سفارش می‌کرد فرزندانی تربیت کنید که مرد جنگ ،مرد قلم و پیرو اسلام باشند.

همسر شهید ، علی  را مرد امر به معروف می داند وی گفت: او در مقابل رفتار غیرمنطقی و خلاف افراد،آنها را امر به معروف و نهی از منکر نموده و آنها را برادرانه توصیه می‌کرد و نسبت به اعمال خلاف اخلاق اسلامی حساس بود.او در هنگام عصبانیت خود را کنترل کرده سعه صدر از خود نشان می‌داد.

شهید رفیعی پس از تحصیلات دوره متوسطه در مرکز تربیت معلم شهید خورشیدی مشهد به تحصیل ادامه‌ داد.و پس از یکسال در آموزش و پرورش بشرویه به کسوت معلمی درآمد .

همسر شهید رفیعی در خصوص مردم داری و کمک های ارزنده علی هم گفت: در بین مردم بخصوص مردم روستا از محبوبیت زیادی برخوردار بود و این محبوبیت به خاطر خدماتی بود که برای آنها انجام می‌داد خدماتی مانند:پیگیری امور راه‌سازی،حفر چاه و ساختن مدرسه .برای مثال روستای چاه‌آهن با پیگیری این شهید عزیز دارای مدسه گردید.

وی خاطر نشان کرد : معلم شهید با شاگردانش از پدر و مادر مهربان تر بود.با آنها غذا می‌‌‌خورد، در استفاده از بیت المال برای امور شخصی بسیار حساس بود و در مقابل مشکلات صبر می‌کرد و به خداتوکل می‌نمود. عقیده راسخی نیز به حضرت علی (ع) داشت و در کارها و مشکلات ایشان را واسطه قرار می‌داد.

او آرزوی دنیایی نداشت . تنها، آرزوی زیارت مکه ، کربلا و شهادت در راه خدا داشت. با شروع جنگ تحمیلی شهید برای رفتن به جبهه بی‌تابی می‌‌کرد و وقتی می‌شنید که کسی شهید شده می‌‌گفت: خوشا به حال آنها که شهید می‌شوند.

همسر شهید از ملاک های ازدواج شهیدش می گوید: شهید رفیعی در دوران تربیت معلم به جبهه رفت . او با وجود اینکه عاشق جبهه بود اما به پیشنهاد پدرش ازدواج کرد وملاکهای او برای انتخاب همسر ،حجاب، قناعت، تقوی و مدیریت صحیح خانه داری همسر بود.

 شهید خیلی مهربان  و اهل تفاهم بود . او علاوه بر اینکه در روستا معلم بود برای زنهای بیوه و بچه‌های یتیم به طور ناشناس غذا می‌برد .

همسر شهید می‌گوید آنها بعد از شهادتش به منزل شهید آمده و یاد او را گرامی‌ می‌‌‌‌داشتند .

همچنین در مورد دیگر ویژگی‌‌‌‌‌های او می‌افزاید :  ایشان بسیار خویشتن‌دار و با معرفت بود و تکبر و غرور نداشت از هرگونه غیبت و تهمت ناروا پرهیز می‌کرد. او با من و پدر و مادرم و سایر مردم بسیار مهربان بود .

شهید رفیعی اغلب اوقات روضه ائمه را زمزمه می‌کرد و گاهی اوقات خواب آن بزرگواران را می‌دید.مثلاً می‌گفت:خواب می‌بینم که حضرت علی (ع) با اسب پیش من می‌آیند.خواب می‌بینم در حرم حضرت رضا (ع) هستم و آقایی با اسب آمده و کاغذی به ایشان دادم.

این شهید بزرگوار بر انجام فرایض و عبادات بسیار اهمیت می‌داد و نماز را سر وقت به جای می‌آورد و دیگران را هم به آن توصیه می‌نمود.

همسر شهید به دیگ ویژگی های شهید رفیعی اشاره کرد و گفت: او معمولاً نماز مغرب و عشا را با جماعت می‌خواند.یار و غمخوار دیگران بود و معتقد بود مال باید حلال باشد تا نماز مورد قبول واقع شود.همواره هنگام نماز لباس تمیز می‌پوشید و با قرآن نیز مأنوس بود و بعد از نماز آن را تلاوت می‌کرد.او در کارهایش منظم و با صداقت بود.

قبل از انقلاب در تظاهرات شرکت می‌کرد و پس از پیروزی انقلاب در بسیج فعالیت  داشت.

ایشان حضرت امام خمینی (ره) را نایب امام زمان (عج) می‌دانست و بسیارعلاقه‌مند به زیارت ایشان بود.

وی به اطاعت از رهبری تاکید داشت و پیوسته برای ایشان دعا می‌کرد.آموزش قرآن به دانش‌آموزان، سرودن شعر برای شهدا و رزمندگان و مداحی‌کردن برای ائمه (ع) از جمله فعالیتهای فرهنگی و هنری این شهید بزرگوار بود.

همسر شهید پیرامون دیدگاه  شهید درباره جنگ می‌گوید :شهید رفیعی بر این باور بودکه جنگ بر ما تحمیل شده است.و وظیفه ماست که از اسلام و ناموسمان دفاع کنیم او می‌گفت: امروز اسلام در خطر است و احتیاج به نیروی تازه نفس دارد اگر ما امروز به جبهه نرویم و بگوییم پدر و مادرمان تنها هستند پس چه کسی برود؟

شهید اولین بار در سن ۱۹ سالگی برای انجام وظیفه شرعی و دفاع از اسلام به جبهه رفت .بر اثر حضور و شرکت در عملیات روحیه‌ی این عزیز بالا رفته و شاداب‌تر و نورانی شده بود.

همسر شهید ادامه داد : از  همرزمان شهید شنیدم که  شهید رفیعی برای دفاع از اسلام و میهن اسلامی به جبهه رفت و از خود مقاومت و شجاعت نشان می‌داد. به عنوان مثال برای مقابله با تک دشمن که قصد گرفتن مهران را داشت داوطلبانه شرکت کرد و دیگران را نیز تشویق نمود او در مراسم و دعاها با حالت خشوع‌ و خضوع شرکت می‌نمود و بسیار با خدا راز و نیاز می‌کرد.شجاعت و شهامت او زبانزد همه بود.او از فرماندهان خود بدون چون و چرا اطاعت می‌کرد.

به عقیده من بزرگترین آرزویش پیروزی اسلام و زیارت کربلا بود.در صحبتهایش همیشه سخن از انقلاب و شهادت می‌زد و همه را تشویق می‌کردکه به جبهه‌ها روی آورند .

مهمترین وصیت شهید همان‌گونه که بر مزار او نوشته‌شده این بود که: یکبار هم که شده بیایید و نور خدا را مشاهده کنید .او از مسئولین می‌خواست که فقط به گفتار بسنده نکنند و به سخنان خود عمل کنند.

همرزم شهید می‌گوید: شبی که می‌خواستیم به عملیات برویم ،علی رفیعی گفت امشب من شهید خواهم شد و گویا به او الهام شده بود.شب عملیات ما، در گردان کوثر بودیم .اما گروهانهای ما از هم جدا بود.گروهان ما وارد عمل شد ولی گروهانی که شهید رفیعی در آن بود به عنوان پشتیبانی عمل می‌نمود.گروهان ما که وارد عملیات شد از تانکهای دشمن گذشت افراد دشمن تانکها را رهاکرده و کمین گرفته بودند قصد داشتند که بعد از گذشتن ما ارتباط را قطع کنند .در نتیجه با گروهانی که شهید در آن بود درگیر شده و شهید رفیعی همان شب به شهادت می‌رسد.

 من بعد از شنیدن خبر شهادت وی اول ناراحت شدم و مثل آن بودکه تمام سرمایه عمرم را از دست داده‌ام ولی تصمیم گرفتم که تا پایان جان راهش را ادامه‌ دهم.

همسر شهید می‌گوید: یکی از روزهای ماه مبارک رمضان خواب دیدم ماشینی شهدا و مجروحین را پیاده می‌کرد من هم جلو رفته و پرسیدم که همسر من کجاست؟ یک آقای سید فرمودند: از شما در حیاط خانه است و در همان حال صدای زنگ درب خانه را شنیدم ،بیدارشدم درب را که باز نمودم شهید را با سر و وضع خاک آلود دیدم که از جبهه برگشته و گفت چند روز متوالی است که با ماشین رفت و آمد داریم و به زور ما را به مرخصی فرستاده‌اند چون حمله داریم و باید برگردم .همان موقع فهمیدم که آخرین دیدار است .

همسر شهید همچنین پیرامون دلاوریهای این رزمنده شجاع می‌گوید: شهید می‌گفت هنگامی که در ایلام غرب بودیم با پدر شهید رضا ساداتی‌پور همرزم بودیم و ایشان مجروح شدند و من ایشان را ا زروی کوه به پشت‌کرده پایین آوردم و آن پدر شهید هم این خاطره را بارها تکرار می‌کردند.

همسر شهید همچنین می‌گوید: وقتی خبر شهادت علی‌آقا را به ما دادند آن لحظه برایم بسیار ناگوار بود ولی چون برای رضای خدا شهید شده‌ بودند افتخارمی‌کردم .

وی افزود: ایشان در مبارزه با عراقی‌ها در منطقه مهران پس از اصابت ترکش به قلبش به شهادت می‌رسد و چون تنها پسر خانواده بود همه  ناراحت بودیم ولی  قلباً راضی بودیم که همسرم فدای امام حسین (ع) شده و در راه خدا شهید شده است

همرزم دیگر که شاهد شهادت شهید بوده و خود هم اکنون جانباز جنگ تحمیلی است شدیداً از شهادت وی متاثر است و دوست ،همکلاسی ،همکار و همرزم شهید بوده از او خاطره‌های فراوان نقل می‌کند از جمله از شجاعت و ایثار و از خودگذشتگی شهید و اینکه او همیشه فرازهایی از دعاها را زیر لب تکرار می‌کرد.و به حفظ بیت المال پایبند بود .ازجمله می‌گوید:وقتی از خط مقدم برمی‌گشتیم اسلحه‌های شهدا را جمع می‌کرد و به عقب می‌آورد. وی رؤیای خود را پس از شهادت دوستش چنین بیان می‌کند: خواب دیدم که او در دانشگاه قبول شده است و به دیدن او رفتم ،ساختمان چند طبقه‌ای بود و به اطاقش وارد شدم دو تخت داشت دور تا دور ساختمان اطاق بود و به فضای داخلی دید داشت .گونه‌اش را که قبلاً ترکش خورده بود با آینه نگاه می‌کرد وتکه باندی را روی آن قرارداده بود و بر تخت خواب خود تکیه داده بود وگفت :این دانشگاه ماست .به قسمت فضای صحن نگاه کردم،خیلی نورانی بود.افراد زیادی که آنها را نمی‌شناختم به طواف مشغول بودند و گفتم خوشا به حال توکه چه دانشگاه خوبی داری وناگهان ازخواب بیدار شدم وآن هنگام اذان صبح بود.

«روحش شاد و راهش پر رهرو باد»

منبع: وبسایت پیام بشرویه

اطلاعات بیشتر

مقالات مرتبط

همچنین بررسی کنید
بستن
دکمه بازگشت به بالا